حال عشاق تو گل های گلستان دانند

که به سودای رخت جامه درانند هنوز...

که به سودای رخت جامه درانند هنوز...

چگونه می توان گفت و فهمید

حال ِ سربازی را که هم رزمانش

به تنی پاره پاره در خاک و خون می غلطند

و او...

یکه در برابر ِ لشکری از دشمن

- لبریز از خشم و عطش ِ انتقام -

دندان به دندان می ساید

با تک فشنگی

مانده در خشاب!